داستان مرد و مرگ

 

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …

 

 

:79:برای دیدن ادامه هم باید برین ادامه مطلب:79:


موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، پند آموز ، داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان , طنز , خنده دار , پند آموز , ,

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392 | 13:42 | نویسنده : |

 

 دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در آنجا مقابل درواره های بهشت می ایستد ، 


سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار دارد از فرشته می پرسد : این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟

فرشته پاسخ می دهد: این ساعت ها ساعت های دروغ سنجند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد دروغی بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود

دروغ گو گفت : چه جالب آن ساعت کیه؟

 

 

 

"برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید" 


موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، پند آموز ، داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان , جالب , طنز ,

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 2 بهمن 1392 | 15:37 | نویسنده : |

 

مردي متوجه شد كه گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش كم شده است.

به نظرش رسيد كه همسرش بايد سمعك بگذارد.ولي نميدانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.به اين خاطر نزد دكتر خانوادگيشان رفت و مشكل را با او در ميان گذاشت.

دكتر گفت:براي اينكه بتواني دقيقتر به من بگويي كه ميزان شنوايي همسرت چقدر است ، آزمايش ساده اي وجود دارد.اين كار را انجام بده و جوابش را به من بگو.

 

*برای دیدن بقیه به ادامه مطلب بروید*


موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان , طنز ,

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 2 بهمن 1392 | 15:23 | نویسنده : |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.