داستان مرد و مرگ
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …
برای دیدن ادامه هم باید برین ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، پند آموز ، داستان ، ،
برچسبها: داستان , طنز , خنده دار , پند آموز , ,
دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در آنجا مقابل درواره های بهشت می ایستد ،
سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار دارد از فرشته می پرسد : این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟
فرشته پاسخ می دهد: این ساعت ها ساعت های دروغ سنجند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد دروغی بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود
دروغ گو گفت : چه جالب آن ساعت کیه؟
"برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید"
موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، پند آموز ، داستان ، ،
برچسبها: داستان , جالب , طنز ,
مردي متوجه شد كه گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش كم شده است.
به نظرش رسيد كه همسرش بايد سمعك بگذارد.ولي نميدانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.به اين خاطر نزد دكتر خانوادگيشان رفت و مشكل را با او در ميان گذاشت.
دكتر گفت:براي اينكه بتواني دقيقتر به من بگويي كه ميزان شنوايي همسرت چقدر است ، آزمايش ساده اي وجود دارد.اين كار را انجام بده و جوابش را به من بگو.
*برای دیدن بقیه به ادامه مطلب بروید*
موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، داستان ، ،
برچسبها: داستان , طنز ,